کد خبر: ۲۵۱۶
۰۱ اسفند ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

فرمانده دستور شلیک به مردم داد، اما شهید کاشانی، خودش را نشانه گرفت

محسن در خانواده‌ای به دنیا آمد که از نظر بنیه اقتصادی، وضعیتی متوسط به پایین داشت. او در نوجوانی، با امام‌خمینی(ره) و نهضت اسلامی آشنایی پیدا کرد و خیلی زود وارد فعالیت‌های مبارزاتی شد. گزارش‌ها و روایت‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد او به‌عنوان یک جوان مسلمان و مخالف رژیم پهلوی، درحالی‌که فقط 19‌سال داشت، به سخنرانی در برخی جلسات مذهبی می‌پرداخت و برای مدتی هم تحت تعقیب ساواک قرار داشت.

محسن مباشر‌کاشانی در بهار سال‌1335 در حوالی کوچه «حسین‌باشی» مشهد به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه «راهنما» به‌خوبی پشت سر گذاشت. پرجنب‌وجوش بود و علاقه‌مند به فوتبال، طوری که بعد از مدرسه، بیشتر وقتش را به فوتبال می‌پرداخت. از همان اوایل نوجوانی، نگرشش با سایر هم‌سن‌وسالانش متفاوت بود.

کتاب‌های جلال آل‌احمد، مهدی بازرگان، جلال‌الدین فارسی، علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی و دکتر علی شریعتی را مطالعه می‌کرد. همین تفاوت در بینش و عمق‌نگری باعث شد که در دوران دبیرستان با مشکلاتی رو به رو شود و درنهایت یک سال مانده به گرفتن دیپلمش از دبیرستان اخراج شد. بعد از آن بود که تصمیم گرفت به خدمت سربازی برود.

دوران سربازی اما برای او، تلخ وتوأم با درد و رنج بود. ظلم و ستمی که به مردم روا می‌شد برایش قابل‌تحمل نبود. سرباز وظیفه ژاندارمری همدان سرانجام در روز تاسوعای سال۱۳۵۷ برابر با صبح نوزدهم آذر دست به اقدامی شجاعانه زد که به نوبه خود تأثیر فراوانی در قوت قلب مردم مبارز ایران و ترغیب آنان به ادامه مبارزه علیه رژیم پهلوی داشت.

او در این روز با تیراندازی به قدرت‌الله خدایاری، استاندار همدان، وی را ترور کرد و چند ساعت بعد در درگیری با نیروهای شهربانی همدان به شهادت رسید.

 

شاگرد رهبر معظم انقلاب

محسن در خانواده‌ای به دنیا آمد که از نظر بنیه اقتصادی، وضعیتی متوسط به پایین داشت. او در نوجوانی، با امام‌خمینی(ره) و نهضت اسلامی آشنایی پیدا کرد و خیلی زود وارد فعالیت‌های مبارزاتی شد. گزارش‌ها و روایت‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد او به‌عنوان یک جوان مسلمان و مخالف رژیم پهلوی، درحالی‌که فقط 19‌سال داشت، به سخنرانی در برخی جلسات مذهبی می‌پرداخت و برای مدتی هم تحت تعقیب ساواک قرار داشت.

در همان سال‌ها بود که به سخنرانی‌های آیت‌الله العظمی خامنه‌ای علاقه فراوانی پیدا کرد. در برخی از جلسات سخنرانی ایشان حاضر می‌شد و نوار کاست تعدادی از این جلسات را هم تهیه می‌کرد و بادقت گوش می‌داد. برخی از دوستانش روایت کرده اند که حتی می‌کوشید در بیان و نوع سخنوری هم از رهبر معظم انقلاب الگوبرداری کند.

 

«نه» به دژخیم

محسن پس از گذراندن دوره آموزشی، به همدان فرستاده شد. دوران اوج‌گیری مبارزات مردم بود. روز تاسوعای حسینی سال‌1357 تمام ایران، با الهام از واقعه کربلا و قیام سیدالشهدا‌(ع) به میدان آمدند تا در‌برابر رژیم پهلوی بایستند. یگان‌های ارتش در شهر همدان، مأموریت سرکوب تظاهرکنندگان را پیدا کردند.

محسن مباشر‌کاشانی در زمره گروهی از سربازان بود که به میدان مرکزی شهر همدان فرستاده شد تا راه مردم را سد کند. مقاومت مردمی در همان ساعات اولیه، کار یگان سرکوب‌کننده را از تیراندازی هوایی به شلیک مستقیم گلوله به‌سمت تظاهرکنندگان کشاند. استاندار همدان شخصا به میدان آمده بود تا بر کار سرکوب نظارت داشته باشد.

محسن مباشر‌کاشانی در‌کنار دیگر سربازان ایستاده بود و حالا قرار بود فرمان شلیک به‌طرف مردم بی‌دفاع را اجرا کند

فرماندهان نظامی، سربازان را به‌ خط کردند. محسن مباشر‌کاشانی در‌کنار دیگر سربازان ایستاده بود و حالا قرار بود فرمان شلیک به‌طرف مردم بی‌دفاع را اجرا کند. فرمان شلیک که صادر شد، لوله اسلحه را به‌سمت فرمانده چرخاند و اول او را هدف قرار داد.

بعد از آن به‌طرف استاندار رفت و به او هم شلیک کرد و کوشید از منطقه بگریزد، اما تعقیب و گریز مأموران رژیم، محسن را ناچار کرد که از شهر بیرون برود و به کوه پناه ببرد. خواستند که بی‌قیدوشرط تسلیم شود، اما نپذیرفت و بعد از چند ساعت درگیری، ساعت‌14 به شهادت رسید.

 

گزارش اقدام انقلابی یک سرباز

خبر اقدام محسن مباشر‌کاشانی در سراسر ایران پیچید و شور غریبی در مردم به وجود آورد. همه می‌خواستند بدانند که این جوان مشهدی کیست که چنین مردانه در‌برابر ظلم ایستاده و از جان خود گذشته است.

دژخیمان رژیم، برای مدتی از تحویل پیکر شهید به خانواده‌اش خودداری کردند. در یکی از گزارش‌های نظامی آمده است: «در صبح 21/9/1357 به دنبال کشته‌شدن سرباز‌وظیفه محسن مباشر‌کاشانی، ضارب استاندار همدان که در روز 19/9/1357 اتفاق افتاده، عده‌ای ناشناس جهت تحویل‌گرفتن جسد ضارب به بیمارستان اکباتان مراجعه و تظاهراتی به راه می‌اندازند که توسط پلیس متفرق می‌گردند.»

روزنامه کیهان هم نوشت: «هزاران نفر از مردم همدان جنازه سرباز محسن مباشر‌کاشانی فرزند شکرالله و متولد مشهد را که به‌سوی قدرت‌الله خدایاری استاندار همدان و دو محافظ وی و راننده‌اش آتش گشوده بود و بعدازاین حادثه در کوه‌های عباس‌آباد به‌وسیله مأموران ژاندارمری و پلیس کشته شد، تشییع کردند. در این مراسم پدر و مادر محسن مباشر‌کاشانی نیز که از مشهد به همدان آمده بودند، شرکت داشتند.»

سرانجام، در نیمه دوم دی‌ماه‌57، پیکر او به مشهد منتقل شد. انقلابیون مشهد، برای سرباز شهیدشان سنگ تمام گذاشتند. با وجود شرایط امنیتی حاکم بر شهر، چند‌هزار‌نفر در تشییع پیکر او حضور یافتند و ده‌ها خودرو، پشت سر آمبولانس حامل شهید‌کاشانی، تا بهشت‌رضا رفتند. پیکر شهید محسن مباشر‌کاشانی، در‌کنار آرامگاه شهید‌محمد منفرد، شهید واقعه حمله مزدوران رژیم شاه به بیمارستان امام‌رضا‌(ع)، دفن شد.

 

«سه‌راه کاشانی» چگونه نام‌گذاری شد؟

دوم بهمن‌ماه سال‌1357، درحالی‌که سراسر ایران، در تب‌وتاب ورود امام‌خمینی‌(ره) به سر می‌برد و درگیری‌ها میان بقایای رژیم پهلوی و مردم به اوج خودش رسیده بود، هزاران نفر از مردم منطقه چهارراه خواجه‌ربیع مشهد و خیابان‌های اطراف آن، در جایی که امروزه به «سه‌راه کاشانی» معروف است، گرد هم آمدند.

این گردهمایی، چنان‌که آن روزها مرسوم بود، یک تظاهرات سیاسی با شعارهای خاص آن نبود، اما حرکتی با ماهیت صددرصد انقلابی بود. در این روز، آیت‌الله سیدکاظم مرعشی، از علما و مراجع وقت شهر مشهد، نیز به جمع مردم پیوست تا در این اقدام انقلابی سهیم باشد.

یکی از برنامه‌های مردمی در شهر مشهد در روزهای پرالتهاب انقلاب تغییر نام خیابان‌ها و اماکن عمومی شهر بود

اما آن اقدام انقلابی چه بود؟ یکی از برنامه‌های مردمی در شهر مشهد در روزهای پرالتهاب انقلاب که درواقع اعلام رسمی نا مشروعیت رژیم شاه محسوب می‌شد، تغییر نام خیابان‌ها و اماکن عمومی شهر بود؛ کاری که حدودا از آبان سال‌1357، با تغییر نام بیمارستان «ششم بهمن» در خیابان کوهسنگی، به «هفده‌شهریور» آغاز شد.

در روز دوم بهمن، مردم جمع شده بودند تا ضمن پاسداشت یاد و خاطره شهید محسن مباشرکاشانی‌، آن محل را به یاد وی و حماسه‌ای که آفرید، «سه‌راه کاشانی» بنامند. باگذشت 43‌سال از آن روز به‌یادماندنی، نام شهید محسن مباشر‌کاشانی بر این سه‌راه و البته خیابان طویل و چندکیلومتری متصل به آن تا چهارراه شهید‌گمنام (مقدم طبرسی)، به‌یادگارمانده است و مشهدی‌ها این سه‌راه و خیابان را با نام آن شهید بزرگوار می‌شناسند.

 

واپسین نامه سرباز محسن مباشر‌کاشانی که 10روز پیش از شهادتش برای خانواده می نویسد

ما فرزندان شما با قلبی سرشار از امید و آرزو و عشقی که تمامی وجودمان را دربرگرفته بود، برای خدمت به خلق، قرآن و وطن به خدمت سربازی آمدیم، اما مشاهده نمودیم این آرزویی پوچ و واهی بود... زیرا طاغوتیان، سپاه خلق را دشمن مردم و سپاه قرآن را سپاه فرعون ساخته‌اند و نیرویی را که می‌باید صرف انسانیت و ملت شود در‌انحصار دد‌صفتانی خون‌آشام درآورده‌اند و برادر را خصم برادر ساختند و درنتیجه ما که جزء ناچیزی از این نیرو بودیم نیز می‌باید به خدمت خصم قرآن در‌آییم.

خدمت مقدس سربازی که مختص خدمت به ملت بود به انحصار شیاطین درآمده و مبدل به خدمت برای دولت جنایت‌کار و نوکران بی‌شرم و حیای امپریالیسم آمریکا شد و این سپاه عظیم و نیرومند که سالیان پیش از پول خلق اسلحه و مهمات جمع‌آوری نمود، و این اسلحه را که باید به روی دشمن این ملت و اسلام و صهیونیزم جهانی به کار گیرد، بر روی انسان‌هایی می‌گیرد که هدفی جز آزادگی و قرآن‌خواهی و دفاع از حقوق ملت ندارند و خواستار آرمان‌های راستین اسلام می‌باشند.

دشمن جلاد و خون‌خوار چنان شست‌وشویی به مغز عمال خود داده که آن‌ها فکر می‌کنند به‌حق هستند و به‌حق خدمت می‌کنند... اگر فرمانده جلاد از خودش دستور بدهد که در تظاهرات انسان‌ها، به رویشان تیراندازی کن، او ده‌چندانی که فرمانده جلادش دستور داده، تیراندازی می‌کند و می‌کشد و فکر می‌کند با این عمل خدمت بیشتری به کشورش کرده است...

ولی همیشه و در همه حال آزادگانی هستند که گول فریب‌ها و نیرنگ‌ها را نخورند و چهره حق برای آنان روشن و تابناک است و در همه حال با ملت‌اند، حتی اگر به‌اجبار در لباس جنایت باشند و آنان طوری عمل می‌کنند که خداپسند باشد، نه فرمانده‌پسند و هدفی را که از آمدن به سربازی داشته‌اند، دنبال خواهند کرد، اگرچه منتهی به مرگشان و یا تباه‌‌شدن عمرشان در زندان باشد و مؤمن‌اند به این:
الَّذینَ آمَنوا یُقاتِلونَ فی سَبیلِ الله وَالَّذینَ کَفَروا یُقاتِلونَ فی سَبیلِ الطّاغوتِ (نساء 76)

پدر و مادر، در این موقعیت حساس بر توست که فرزندت را راهنمایی کنی و او را با حقایق آشنا سازی تا مبادا کاری را که نباید بکند، مرتکب شود. تو باید او را بشورانی و منقلب کنی تا آگاه شود و به پا خیزد و به خون‌خواهی برادران و خواهران ازدست‌رفته‌اش قیام کند و با فداکردن جان خود، ثابت کند که برای خدمت به اسلام و مسلمین آمده است ...

من نمی‌توانم بنشینم و شاهد باشم خون‌ها بریزند و انسان‌ها بکشند. من نمی‌توانم ساکت بنشینم و این نامردان پست، این‌قدر بی‌حرمتی و فحاشی و بی‌احترامی به رهبران راستین ملت بکنند و مسجد و محراب را به آتش بکشند و حتی تا جایی پیش بروند که در جوار امام‌رضا‌(ع) مؤمنان را به گلوله ببندند و مال ملت را غارت کنند و آنان را به اسارت کشند.

ای صدبار مرگ بر آن خانه و زندگی که من خواسته باشم اینان را ببینم، نجنبم و ساکت باشم که برگردم سر آن. ای مرگ بر آن زندگی که ذلت و زبونی و رذالت از در و دیوارش ببارد و ای خوش آن مرگی که با آن نجات از قیود بی‌شرفی و خیانت و جنایت را نصیبم کند...

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44